دیگر شراب نیاور
دهانم طعم ناسزا میدهد
ایمان مرا لبهای مست تو دزدیدند
شور و شوقی بودم پوچ
من به نوروز می مانستم
کنج قرمزترین روزهای تقویم
مثل شهریورهای بی تجدید و آزاد.
ستاره ها از ترس تو
هرگز بر من نتابیدند
چه بی رحم بودی نیمه شبها
وقتی به دختران حسود
چشمک تعارف میکردی
چشمهایت جسارتی بی منظور
هزار بار هم بغض کنی
خطای این اشکهای منبسط را
گونه های بی شرمم به دل نمی گیرند
سکوت نکرده ام که برای غمگینیم
هی مست کنی....هی مست کنی....
روزهام دور انگشتهای تو حلقه میزدند
چهارشنبه شبم را تو به آتش کشاندی
پلک کدام زن می پرید از روی خاکسترم
و کدام زردی با بوسه ات سرخ میشد؟
بی خیال من شو!
گریه ام را کسی به شانه نمی گیرد
سر انگشت همین روزها خواهم مرد
به درک که نمی شود باشم!
به سلامتی این همه بدبختی
شرابی برایم بریز!
************
هبوطِ فریاد را به احترام صدا
یک دقیقه سکوت کن!
شاید بشود بوی باران بگیرم
در دستان آب
پیر میشوم با همین کودکانه ها
که توی چشمهای خدا خیس میشوی
شانه های دنیا هم که سنگینی کنند
خدا روی نگاهت راه می رود
پلک نزن!
دارم خلق میشوم...
......و به باران سوگند
و به شبنم و به گل
و به هر چیز که چون عشق
لطیف است
که تو پروانه هستی منی!!
دلم گرفتار غمی ست
قسمت می دهم ای گل همیشه بهار
دل من را تنها مگذار
این گناه است